نفس سبز

اگرخارم اگر خاشاک نکن کاری بسوزانم تن خشک وجودم را.کشم شعله زنم آتش همان دستی که خشکانیدتمام سبزی من را...

نفس سبز

اگرخارم اگر خاشاک نکن کاری بسوزانم تن خشک وجودم را.کشم شعله زنم آتش همان دستی که خشکانیدتمام سبزی من را...

لیلی ومحنون!

 

لیلی و مجنون!

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست سجــــده ای زد بر لــــب درگـــــاه او پـر زلیــــلا شــد دل پـــــــــر آه او گفت یــا رب از چه خـوارم کــرده ای بر صلیــب عشــــق دارم کرده ای جـــــام لیـــــلا را به دستــــم داده ای واندر این بازی شکســتم داده ای نشتر عشـقــــــش به جانــم می زنی دردم از لیـــــــــلاست آنم می زنی خسته ام زین عشــق، دل خونم مکن من کـــــه مجنونم تو مجنونم مکن مرد این بازیچـــــــــــــه دیگر نیستم این تو و لیــــــلای تو ... من نیستم گفت: ای دیوانه لیلایــــــــــــــت منم در رگ پیدا و پنهانت منــــــــــــــم سال ها با جور لیــــــــــــــلا ساختی من کنارت بودم و نشناختـــــــــــی عشق لیـــــــــــــــــلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جا بـــــــــاختم کردمت آوارهء صحـــــــــــــــــرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشــــــد سوختم در حسرت یک یا ربــــــــــت غیر لیـــــــــــــــــــلا برنیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولـــــی دیدم امشب با منی گفتم بلـــــــی مطمئــــــــــن بودم به من سرمیزنی در حریم خانــــــــه ام در میزنی حال این لیـــــــلا که خوارت کرده بود درس عشقــــش بیقرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهـــــــــــت کنم صد چو لیـــــــلا کشته در راهت کنم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد