می نویسم خطی ز دلتنگی ام به احترام عشقت؛
شب است و ماه می رقصد و ستاره نقره می پاشد.نسیم پونه عطرشقایق ها ز لبهای هوس انگیز زنبق بوسه گیرد، نه دستی گرم به خوابم پنجه می ساید نه پای در کویر خشک قلبم راه می یابد.
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم.
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت ،دعا کردم.
و در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی.
و من تنها برای دیدن آن چشم ترا در دشتی از حسرت رها کردم.
ترا از بین گلهایی که در تنهائیم روئید باحسرت صدا کردم ،ولی رفتی،نمی دانم کجا تاکی برای چه؟
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی،ولی رفتی ،و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می ربارید و بعد از رفتنت یک قلب رویایی ترک برداشت.
هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگرد...ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد!
کسی از پشت قاب پنجره ،آرام و زیبا گفت:شاید در راه عشق و انتخاب او خطا کردی و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید ،میان جنسی از بغض کوچک یک ابر، نمی دانم برای چه ،شاید به یاد روز زیبای هم آغازی یا به رسم و عادت پروانگی مان برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم،دعا کردم......