نفس سبز

اگرخارم اگر خاشاک نکن کاری بسوزانم تن خشک وجودم را.کشم شعله زنم آتش همان دستی که خشکانیدتمام سبزی من را...

نفس سبز

اگرخارم اگر خاشاک نکن کاری بسوزانم تن خشک وجودم را.کشم شعله زنم آتش همان دستی که خشکانیدتمام سبزی من را...

برای تو!

  

 

 

می نویسم خطی ز دلتنگی ام به احترام عشقت؛

شب است و ماه می رقصد و ستاره نقره می پاشد.نسیم پونه عطرشقایق ها ز لبهای هوس انگیز زنبق بوسه گیرد، نه دستی گرم به خوابم پنجه می ساید نه پای در کویر خشک قلبم راه می یابد.

شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم.

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت ،دعا کردم.

و در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی:دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی.

و من تنها برای دیدن آن چشم ترا در دشتی از حسرت رها کردم.

ترا از بین گلهایی که در تنهائیم روئید باحسرت صدا کردم ،ولی رفتی،نمی دانم کجا تاکی برای چه؟

و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی،ولی رفتی ،و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می ربارید و بعد از رفتنت یک قلب رویایی ترک برداشت.

هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگرد...ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد!

کسی از پشت قاب پنجره ،آرام و زیبا گفت:شاید در راه عشق و انتخاب او خطا کردی و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید ،میان جنسی از بغض کوچک یک ابر، نمی دانم برای چه ،شاید به یاد روز زیبای هم آغازی یا به رسم و عادت پروانگی مان برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم،دعا کردم......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد