گاه آرزو می کنم
می توانستی چند صباحی چون من باشی...
بیندیشی آن چیز که من می اندیشم؛
ببینی آن چه من می بینم؛
احساس کنی آن گونه که من احساس می کنم؛
دریابی آشفتگی ـ ترس ـ تحسین و دوستی را که نسبت به تو احساس می کنم؛
همه را یکباره و باهم.
اگر می توانستی حتی برای لحظه ای در ذهن من زندگی کنی؛
می توانستی ببینی دنیایم را؛
و عجیب که اغلب به تو می اندیشم..... !!
...
...
...
و
من و تو از تبار بی کسانیم
در این غوغا چه کس را کس بدانیم
کسی نشنیده فریاد کمک را
کمک کن تا برای هم بمانیم...
برای تو (و...)!