نفس سبز

اگرخارم اگر خاشاک نکن کاری بسوزانم تن خشک وجودم را.کشم شعله زنم آتش همان دستی که خشکانیدتمام سبزی من را...

نفس سبز

اگرخارم اگر خاشاک نکن کاری بسوزانم تن خشک وجودم را.کشم شعله زنم آتش همان دستی که خشکانیدتمام سبزی من را...

وبازهم تنهایی!

تنهایی؛

واژه ای اشنا

گاهی معرفت نسبت به انسانها حتی نزدیکترینها باعث این احساس میشه ..

گاهی غرق در مشکلات میشی و تنهاییت رو می بینی..

گاهی با وجود همه کسانی که باید باشند تا تو تنها نباشی احساس غریبگی می کنی کسی تورو نمی فهمه کسی لمست نمیکنه کسی حست نمی کنه به حرفات به دغدغه هات به نبودها و بودهات می خندن میگن از بی دردیه  میگن حالت زیادی خوشه میگن ناشکری میکنی ..

گاهی از گناهی که کردی پناه به تنهایی میبری ازخودت  و ازهمه فرار میکنی و تنها جایی که درش احساس غربت نمیکنی تنهاییه..

اما گاهی هیچ کدوم اینا نیست یعنی هست اما انقدری شدی که سنگینی شون رو احساس نکنی دلت میخواد تنها باشی تنهای تنها حتی عزیزترینت که به وجودش دلخوشی تنها دلخوشیته هم نباشه تو باشی و تنهایی

تنهایی که خودتی و روحی خسته از این جسم و این فکر و این دنیا

اما نه یکی دیگه هم هست

کسی که اگر نبود تو این تنهایی ارامشی نبود اصلا میخوای تنهاباشی که درکش کنی که بار دیگه خیالت اسوده بشه که هست ....!

او هست که دلم برای تنهایی بی قراری میکنه او هست که امیدم به ارامش در تنهاییه او هست که میخوام تو تنهایی دوباره لمسش کنم حسش کنم نگاهم کنه دستی به صورتم بکشه  او هم منو حس کنه چون میدونم از باهم بودن چقدر لذت میبره  گرمای دستش  وجودمو بگیره داغی نگاهش دلمو روشن کنه  امیدم بده به اینکه ببین هستم همیشه هستم حتی وقتی تو داری خودتو واسه تنها شدنی دوباره مشغول میکنی ...

تنهایی رو با بهترین های دنیا عوض نمی کنم در تنهایی تو هستی لذت با تو بودن هست فکر هست  درک هست  درد هست  درد دیدن و فهمیدن  درد درد دیگران هست درد تنهایی دیگران هست درد رشد هست و انسانیت و...

اگر تنهاترین تنهایان شوم باز تو هستی ای تنها ترین تنها.