زدرد من بسوزد سینه تو
شود غمگین دل بی کینه تو
نباشد تا به چشم خود ببینم
غبار آلوده آن آیینه تو
هر کجا رفتی پس از من
محفلی شاد است و روشن
یاد من کن
هر کجا دیدی به بزمی
عاشقی با لب گزیدن
یاد من کن
هر کجا سازی شنیدی
از دلی رازی شنیدی
شعر و آوازی شنیدی
چون شدی گرم شنیدن
وقت آه از دل کشیدن
یاد من کن....
وقتی ست کلماتی اشغالم کرده!!
تنهایی! دنیای ناعادل! انسانهای خودخواه! دوست! تقدیر! درد!
و در آخر گذاشتن و گذشتن! شاید واقعا باید گذاشت و گذشت!!!
اتفاقا این کلماتی که ذهن شما رو تسخیر کرده تنهاییش زندگی منو مختل کرده چون گذاشتم گذشتم
گوش کن... یک نفر... آنطرف پنجره ی بسته...
تو را می خواند!
و نسیم... لای این پرده ی آویخته را می کاود...
تا تو را دریابد،
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است...
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند...
قلب این پنجره از دست غم پرده، به تنگ آمده است!
پرده را برداریم، دل این پنجره را باز کنیم...!
ممنون که سر زدی دوست خوبم
ره آسمان درون است
پر عشق را بجنبان
گوش کن... یک نفر... آنطرف پنجره ی بسته...
تو را می خواند!
و نسیم... لای این پرده ی آویخته را می کاود...
تا تو را دریابد،
نور خورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است...
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند...
قلب این پنجره از دست غم پرده، به تنگ آمده است!
پرده را برداریم، دل این پنجره را باز کنیم...!
سلام دوست خوبم به روزم
آپم