-
خدایا!
دوشنبه 26 خردادماه سال 1393 00:32
خدایا دلم مرهمی میخواهدازجنس خودت! نزدیک... بی آزار... بخشنده... بی منت...
-
یارسبز!
شنبه 17 اسفندماه سال 1392 18:36
آیندمون آینده ای روشن حرف جدایی رو نزن با من فردای خوبی پیش رومونه، دنیا به رفتار تو مدیونه حالا که خوبیت عاشقم کرده این عاشقه دور تو میگرده از هرکس و هرچیز بهتر باش با من از این هم مهربون تر باش ترکم نکن من بی تو بیمارم،دیونه وار دوست دارم من پیشتم، تنهات نمیزارم تا با منی هیچکی نمی تونه،قلب تورو از غم به لرزونه تا...
-
برای من
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 18:32
http://yashilyar10.blogsky.com/1392/11/15/post-420/%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%87-%DB%8C-%D8%A8%D9%87%D9%85%D9%86%DB%8C
-
پاییزرادوست دارم اگربارانش برای شستن غمهاباشد!
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 22:56
پاییز خوبی است همه چیز در تعادل است عشق غم اندوه تنهایی آفتاب داغ پیش از ظهر و نسیم خنک بعد از ظهر. به باران دل نبند که هر چهار فصل، دیوانهات خواهد کرد: اگر ببارد، از شوق اگر نبارد، از دلتنگی.
-
خدایا!
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 00:44
گفتم : خدا آخه این همه سختی ؟ چرا ؟ گفت : * ان مع العسر یسرا * " قطعا به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/6 ) گفتم : واقعا ؟ گفت : * فان مع العسر یسرا * " حتما به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/7 ) گفتم : خوب خسته شدم دیگه ... گفت : * لا تقنطوا من رحمة الله * " از رحمت من نا امید نشو ....
-
وبازهم تنهایی!
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 11:23
تنهایی؛ واژه ای اشنا گاهی معرفت نسبت به انسانها حتی نزدیکترینها باعث این احساس میشه .. گاهی غرق در مشکلات میشی و تنهاییت رو می بینی.. گاهی با وجود همه کسانی که باید باشند تا تو تنها نباشی احساس غریبگی می کنی کسی تورو نمی فهمه کسی لمست نمیکنه کسی حست نمی کنه به حرفات به دغدغه هات به نبودها و بودهات می خندن میگن از بی...
-
زن عشق می کارد کینه درو می کند ...
جمعه 27 آبانماه سال 1390 10:57
زن عشق می کارد کینه درو می کند ... تقدیم به تمامی زنان دریا دل جهان http://s2.picofile.com/file/7186923117/www_nafasehabs2_blogsky_com_The_Woman_.pps.html
-
نوشته ای برای تو!
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 23:54
این نوشته برای توست! به یاد توست! به نام توست! با سرآغازی به نام الله! و چه زیباست دوست داشتن در سراشیبی غوص در میان دریایی از محبت! و زیباتر،پرتاب تو با فشار حجم سنگین این دریا به آسمانی از عشق و دوستی! و من اینگونه محبت خویش! دل خویش! و نظاره ی خویش بر تو دارم! باش! بایست! و نظاره کن دوست داشتن های مرا! که در پشت...
-
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق!
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 13:02
پاسخ بر روی ما نگاه خدا خنده می زند، هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا نام خدا نبردن از آن به که زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع، بر رویمان ببست به شادی در...
-
سلام فاحشه!
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 13:44
سلام فاحشه! تعجب کردی!؟... میدانم اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است! اما میخواهم برایت بنویسم. شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان! چه گناه کبیره ای…! میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند، من هم مانند همه ام. راستی روسپی! ا...ز خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد...
-
دوستی!
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 16:57
دوست تقدیر گریززناپذیر ماست.برادر خواهر دخترخاله و پسر عمو نیست که اش کشک خاله باشد! دوستی انتخاب است.انتخابی دو طرفه که حد ومرز و نوع ان بوسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند تعریف میشود. با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهمتر انکه میتوانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنیم.با دوستانمان میتوانیم...
-
عشق جون گرفته!
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 19:41
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بودباید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم...
-
و...!
سهشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1390 23:35
ای نگاهت نخی از مخمل واز ابریشم چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به تو آری،به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان سایه همان وهم همان تصویری که سراغش زغزلهای خودم می گیری به همان زل زدن از فاصله دور به هم یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم به تبسم به تکلم به دل آرایی تو به خموشی به...
-
یادمن کن!
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 21:57
زدرد من بسوزد سینه تو شود غمگین دل بی کینه تو نباشد تا به چشم خود ببینم غبار آلوده آن آیینه تو هر کجا رفتی پس از من محفلی شاد است و روشن یاد من کن هر کجا دیدی به بزمی عاشقی با لب گزیدن یاد من کن هر کجا سازی شنیدی از دلی رازی شنیدی شعر و آوازی شنیدی چون شدی گرم شنیدن وقت آه از دل کشیدن یاد من کن.... وقتی ست کلماتی...
-
عیدانه!
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 18:22
با سلام و آرزوی توفیق برای همه ی دوستانی که در مسیر معینی از زندگی گام برمی دارند و به گونه ای شفاف تر اینکه هدفمند زندگی می کنند .سال 89 ... با سلام و آرزوی توفیق برای همه ی دوستانی که در مسیر معینی از زندگی گام برمی دارند و به گونه ای شفاف تر اینکه هدفمند زندگی می کنند .سال 89 را نیز با همه ی تلخی ها و رنج ها و شادی...
-
ومن آیت پروردگارم!
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 18:36
هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است. وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ... اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت: بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین میبارند....
-
میخواهم فاحشه شوم!
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 17:19
از زبان معلم یک دختر بچه دانش آموز (10 ساله): مسلماً این موضوع انشاء برای هزارمین بار تکرار شده، فقط برای اینکه تغییری ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم «میخواهید در آینده چه کاره بشوید. الگوی شما چه کسی است؟» و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید....
-
و...!
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 18:16
هرجا چراغی روشن،از ترس تنها بودن ای ترس تنهایی من،اینجا چراغی روشن... . . وتنها وجود توست، که تسکین تنهایی این روزهای پر درد من است... خیال تو خوب است،خیال تو پاک است و معصوم...
-
درد دل!
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 10:41
... ... چو ناکس به ده کدخدایی کند کشاورز باید گدایی کند به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سر انجام بدداشتیم... خوابیم یا خودمونو زدیم به خواب! مگه میشه با چشمان باز هم خوابید؟ حتما میشه دیگه! کرکره ای بین فکرو چشم! می بینیم اما نمی فهمییم می بینیم اما ساکتیم می بینیم اما می ترسیم می بینیم اما خوابیم.. می بینیم اما...
-
مرغ سحر ناله سر مکن !
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 15:20
مرغ سحر ناله سر مکن دیدگان خسته تر مکن ما ز آه و ناله خسته ایم ما غمین و دل شکسته ایم گوشمان ز ناله کر مکن ناله سر مکن نغمه های شادمانه خوان صد سرود جاودانه خوان با نوای عارفانه خوان از بهار عاشقانه خوان عمر مانده را این چنین هدر مکن ناله سر مکن ظلم ظالمان همیشه هست جور بی عنان همیشه هست مکر دشمنان همیشه هست ظلم...
-
آن ها از فکر تو می ترسند!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:51
آن ها از فکر تو می ترسند... ای دوست ! ای هم راه! ای ایرانی! ای عاشق،عاشق آزادی و انسانیت ! هرچه بنویسم پنداری دلم خوش است.یقی ندانم که نبشتنش بهتراست از نانبشتنش. ای دوست نه هرچه درست و صواب بود،روا بود که بگویند...و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحلش بدیدنبود،و چیزها نویسم بی *خود*که چون *واخود *آیم برآن پشیمان...
-
و...!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:48
خیال تو خوب است ، خیال تو باد است و باران، خیال تو دریا،خیال تو موج است، خیال تو مانندعطر خوش و ناز گلهای نرگس عجب دلپذیر است، خیال تو ما را به رویا،نه،خیال تو جان را به اوج شعف می رساند، خیال تو خوب است،خیال تو پاک است و معصوم ، خیال تو ماننددیوان حافظ پر از شعر ناب است، خیال تو دل را به معنای عشق حقیقی به معنای...
-
نفس سبز!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:46
سبز نفس! در فراسوی همه باور ها همه گلهای امید بوی خوفی پیداست چه کسی می زندم نیش ؟ شهر نیم سوخته ام ، آی دلم به نوای تو لبم تر به نسیمت جانم به کدامین نفس سبز تو دل بندم باز ؟ ! گرچه خاکستر سردت کردند در فراسوی همه باور ها همه ء نیش هراس گل امید مرا سبز بدار .
-
خودخویش!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:45
تنهایی ام؛ تنهایی ام در هم ریخته؛ آنچه باروی استوار نفوذناپذیرم بود!! .. .. تو که به من گفتی حساس شدی! (ای یلدایی نگهبان سکوت) تو که به من گفتی دچار تناقض شدی! (ای سبزاندیش که خود را محکوم به آزادی میدانی) تو که به من گفتی گم کرده ات را در خودت پیدا کن این تویی که گم شدی! (ای تویی که می نویسی برای هیچ) تو که به من...
-
و...!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:44
بوی باران تازه می آید، نکند بوی چشم تر باشد!
-
...!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:43
تاول زده ست پاهایم چقدر راه به تو رسیدن در خواب هم... طولانیست ! مدتها... کمی آنطرف تر حوالی جاده های انتظار چشم به راهت بودم ...نمی دانم راهت طولانی بود یا صبرم اندک (علی محمدی)
-
خدای من!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:41
توخودخواهی تو مغروری تو فقط خودتو میبینی، دل خودتو،تو............. نمی دونم چی بگم !توکه از همه چی خبر داری، هر چی بیشتر هواسم بهت، بیشتر منو برای خودت میخوای،وای به حال من ، روزی که دلم جای غیر تو باشه ، آخه بی انصاف این همه اذیت فقط برای یه لحظه غفلت دل؟ فکر نمی کنی یکم دردآور برای من، یکم سنگین برای این دل ، گلایه...
-
و...!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:38
گاه آرزو می کنم می توانستی چند صباحی چون من باشی... بیندیشی آن چیز که من می اندیشم؛ ببینی آن چه من می بینم؛ احساس کنی آن گونه که من احساس می کنم؛ دریابی آشفتگی ـ ترس ـ تحسین و دوستی را که نسبت به تو احساس می کنم؛ همه را یکباره و باهم. اگر می توانستی حتی برای لحظه ای در ذهن من زندگی کنی؛ می توانستی ببینی دنیایم را؛ و...
-
دیگر!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:36
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت من به انتظار امدنش نشستم. وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد من شروع کردم. وقتی او تمام شد من اغاز شدم. و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن!
-
مشتی خاک!
یکشنبه 7 آذرماه سال 1389 10:34
سرتاپای خودم را که خلاصه میکنم ،می شوم قد یک کف دست خاک که ممکن بود یک تکه آجرباشد توی دیوار یک خانه،یا یک قلوه سنگ روی شانه یک کوه، یا مشتی سنگ ریزه ،ته ته اقیانوس؛ یا حتی خاک یک گلدان ،خاک همین گلدان پشت پنجره... یک کف دست خاک ممکن است هیچ وقت ،هیچ اسمی نداشته باشه وتا همیشه، خاک باقی بمانه، فقط خاک... اما حالا یک...